۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

خموشیها عجب شیرین زبانی است
لب کم حرف رنگین داستانی است

سر هر خار این صحرای خونخوار
نشان بیرق صاحبقرانی است

اشارتهای مدهوش زمانه
تغافلهای خاموش بیانی است

میندیش از خم بازوی سرکش
خدنگ هر کج اندیشی کمانی است

چه پرسی از دیار خاکساری
گل هر سرزمینی آسمانی است

شب و روز و مه و سالش بهار است
کدوی باده پیر دل جوانی است

اسیر عشق را در وادی شوق
زهر گامی پیامی آسمانی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.