۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

بهار عمر و نوروز جوانی است
دریغا قحط سال شادمانی است

دلی دارم که هیچش یاد من نیست
ز بس مشغول غمهای نهانی است

ز فیض عشق شیرین کوهکن را
شرار تیشه گنج خسروانی است

طلب کرده است جان را از من امروز
خدنگ آن کمان ابرو نشانی است

مشو ای عندلیب از غنچه غافل
که طفلی در کمال خرده دانی است

اسیر عشق را در پیش جانان
کجا یارای حرف و همزبانی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.