۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۲

گرچه از سامان حیرانی نظر درویش نیست
جلوه بسیار است دل را یک تماشا بیش نیست

سیر کردم عالم الفت خوشا بیگانگی
هجر و وصل دوستان خواب و خیالی بیش نیست

نکهت گلدسته قسمت نمی سازد به کام
هیچ اگر نبود کسی را در جهان درویش نیست

هر میی دارد خماری گرچه صاف حیرت است
کامجویان کامجویان نوشها بی نیش نیست

رفتگان بیهوده از گردون شکایت کرده اند
خانمان برهم زنی چون عشق کافر کیش نیست

لب اگر بر هم زنی مجنون جوابت می دهد
تا عدم از ملک هستی راه حرفی بیش نیست

گشت معلومم نگاهش هرزه گردی کرده است
هیچکس در پیش چشمش چون تغافل کیش نیست

سینه صافم گشته ام در کوچه دلها اسیر
هیچکس را دشمنی بدخواه تر از خویش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.