۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۳

دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت
بسکه گلگون کوهکن را در نظر رنگین گذشت

نقل شیرینی ز خسرو ماند آخر یادگار
جان شیرین داده نتوانست از شیرین گذشت

شد شفق زاری که سامان گلستان پاک سوخت
صبحدم گلناریت در خاطر غمگین گذشت

غنچه محجوب او دیدم دلم آمد به یاد
مصرعی در پرده خواندم بر لبش تحسین گذشت

خنده هر گل جدا صبحی به بار آورده است
از چمن دانسته نتوان با دل غمگین گذشت

چون گهر شبنم به درج غنچه پنهان شد ز شرم
گفتگوی تازه ای زان خنده رنگین گذشت

خوش بهاری بود بزم از قصه رنگین عشق
جای سرو و گل حدیث خسرو و شیرین گذشت

می گدازم گر خیالت در دل کس بگذرد
راست می پرسی نیاید از اسیرت این گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.