۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۲

نگشته مست تو هرگز به هیچ در محتاج
مباد چشم و دل ما به یکدگر محتاج

غبار اگر شده دیوانه خاطرش جمع است
چرا ز خشکی دریا شود گهر محتاج

صفای سینه عاشق گل همیشه بهار
ز خشکسال نگردیده چشم تر محتاج

نکرده ایم سؤالی دگر تو می دانی
مباد چشم و دل ما به بحر و بر محتاج

هنر رسیده به جایی که دست ما نرسد
نشسته ایم به امید این هنر محتاج

چه شکر یک مژه بر هم زدن تواند کرد
که نیست صید محبت به بال و پر محتاج

نهال بیخبر نوبهار گشت اسیر
نشد ریاض محبت به برگ و بر محتاج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.