۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۳

مگشای پیش هر کس بار فسانه چون موج
بند زبان ندارند اهل زمانه چون موج

کی بیمی از شکستن دارد به بحر هستی
تا کشتیی نگردد صید کرانه چون موج

از خویش اگر گذشتیم راه برون شدن هست
بحر شهادت است این ما در میانه چون موج

ما را غبار خاطر در بحر گریه سر داد
او در کرانه چون دشت ما در میانه چون موج

در بر و بحر عالم چون دل مسافری کو
بی آب و دانه چون ما بی آشیانه چون موج

در بحر آشنایی تا دیده می گشایم
اشکم کند به راهی هر دم روانه چون موج

تا کی به بحر هستی در بند هیچ بودن
بشکن به زور بازو زنجیر خانه چون موج

دریا اسیر گردد از بیقراری من
تیغش همان به خونم دارد زبانه چون موج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.