۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۰

دل صاف می کند ز کدورت ایاغ صبح
تا افکند سیاهی شب را ز داغ صبح

تا آسمان ز عکس قدح گل شکفته است
رنگین تر است مجلس مستان ز باغ صبح

وا شد دلم ز فیض صبوحی در این بهار
آشفتگی به خواب نبیند دماغ صبح

خواهم شبی که مست شراب جنون شدم
خندم به روی ساغر و گیرم سراغ صبح

مستی خواب بیشتر از نشئه فناست
شب تیره روز گشته ز دود چراغ صبح

سوزد ز رشک مجلسم امشب دل اسیر
مینا فتیله ساخته از بهر داغ صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.