۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۷

رنگ شکسته از گل رویش عیان مباد
پژمردگی شکفته این گلستان مباد

با صبحت یدان که مباد از برش جدا
از ناز طبع نازک او سر گران مباد

پیغام خویش جز به خیالش نمی دهم
غیری بدین وسیله به او همزبان مباد

جسم تو تب کشید و من از رشک سوختم
درد تو جز نصیب من خسته جان مباد

غافل شدم زمانی و تب بر تو دست یافت
کز بیخبر اسیر تو نام و نشان مباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.