۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد
ز پا درآمدم و سرگران نمی گردد

به یاد چشم که می می کشم چه می گویم
چه گفتگوست که دام زبان نمی گردد

حریف منت عمر دوباره نیست کسی
غنیمت است که پیری جوان نمی گردد

کدام لاله چه گل از چمن چه می خواهد
چرا دچار خود ای دوستان نمی گردد؟

گذشته است به خاکم بهار جلوه دوست
چه آرزو که به خاطر جوان نمی گردد

گمان آینه دارد به پاره پاره دل
ز گریه ام چقدر مهربان نمی گردد

به گریه ام چقدر ناز می فروشد اسیر
دلی که زخمی راز نهان نمی گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.