۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۰

نگاه خونی و مژگان تیغزن دارد
شهید او که چه ترکان صف شکن دارد

چنان شکار وفا گشته چشم غمازش
که سوی هر که نگه می کند به من دارد

به راز دار محبت چه احتیاج قسم
لبی که مهر خموشیت بر دهن دارد

نسیم زحمت بیجا مکش که یوسف من
تنش ز نکهت گل تار پیرهن دارد

دلم ز فیض خموشی زبان عالم بست
غنیمت است که دیوانه یک سخن دارد

اسیر چند ز بیگانه خوی من پرسی
کسی که روی گل و بوی یاسمن دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.