۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۰

دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد
زبان دام افکند تا حرف او را در بیان آرد

به استقبال پا انداز او از سنبل خجلت
ببندد چون پری بال چمن را باغبان آرد

چه ممنون دلم کز شرم یادت آب می گردد
گناهی گر کند آیینه رازی ترجمان آرد

دلم تا صبح گلبازی کند با خاک درکویی
که آرام از تپیدن تحفه بهر پاسبان آرد

حیا گر مانعش در وعده روز است پیش از صبح
فرستم قاصد آهی که شب را موکشان آرد

از این غافل رمیدن یافتم شرمنده تدبیرش
نیاید پیش من دل تا تو را گیرد عنان آرد

به پروازی روم کز نکهت گل گرد برخیزد
اگر باد صبا مکتوب یار از گلستان آرد

نه بنشیند نه دست از قبضه شمشیر بردارد
به این تقریب شاید حرف قتلم بر زبان آرد

اسیر امروز مجنون هوای او چه کم دارد
غباری در نظر موزون تر از سرو روان آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.