۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۱

مگو کشتن بلایی بر سر منصور می آرد
شراب نیستی جان در تن مخمور می آرد

چه شد خوارم جنونم آنقدرها دوست می دارد
که زنجیر مرا از تار زلف حور می آرد

نمی دانم دل دیوانه در بزم که ره دارد
به سویم هر نفس گلدسته های نور می آرد

تجلی نامه موسی اگر از طور می آید
محبت هم پیام ما ز راه دور می آرد

نمی دانم خراب کیست کز یک قطره باران
کمان موج بر بازوی دریا زور می آرد

به گلزارم کشد شوق تو پندارد دلی دارم
نسیمی غنچه مغز مرا در شور می آرد

قناعت خاک را هم گنج گوهر می تواند کرد
کلید ملک جم از نقش پای مور می آرد

اسیر بی سرانجام تو عالی عمتی دارد
برای ما شراب از کاسه فغفور می آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.