۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۱

رخی از باده رخشان می توان کرد
گلی از شعله خندان می توان کرد

اگر از خویش پنهان می توان شد
تو را از خلق پنهان می توان کرد

ز شور بیخودی در بزم مستان
دل ما را نمکدان می توان کرد

ز رویت خنده بر گل می توان زد
سرش را هم چراغان می توان کرد

بهار سینه صافی تربت من
گل از خاکم به دامان می توان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.