۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۸

ز خوی سرکشی دل در بر امید می رقصد
که در بزمش دل هر ذره با خورشید می رقصد

شراب بی محابای عدم کیفیتی دارد
که جام از جوش مستی در کف جمشید می رقصد

چنان اجزای هستی در هوای او به رقص آمد
که صد مطلب روایی با دل نومید می رقصد

بهار می پرست آمد گل هنگامه ها رنگین
خروش ابر می خواند هوای بید می رقصد

نبیند چشم بد گویش چه صبح است این چه شام است این
گل خورشید می خندد هلال عید می رقصد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.