۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۹

تیغ بر کفش دیدم خون من به جوش آمد
خنده زد گل زخمی ناله در خروش آمد

چشم او نگاهی کرد لعل او حدیثی گفت
هوش مست و بیخود شد بیخودی به هوش آمد

نکهت بهار آمد ساغر طرب برکف
مژده می پرستان را پیر می فروش آمد

پیر دیر را دیدم سرنوشت پرسیدم
گفت آیت رحمت بهر باده نوش آمد

هر که دید خندانش در قبای گلگون گفت
سرو گل فروش آمد شمع شعله پوش آمد

در چمن گل و غنچه داد میکشی دادند
این پیاله نوش آمد آن سبو به دوش آمد

چون اسیر دیوانه توبه از ریا کردم
حرف ناصحان ما را اینقدر به گوش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.