۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۴

دیده را شوخی چشمت دل بیتاب کند
خاک را گرد رهت آینه آب کند

سجده وحشی شود از حلقه راحت طلبان
گر خم دام ستمهای تو محراب کند؟

نقش پایی که به راهت صدف آبله شد
خاک در دیده بیتابی سیماب کند

کشته تیغ نگاهیم خدا می داند
خون افسرده ما کار می ناب کند

سرمه چشم من آن دولت بیدار کجاست
که نگاه دلم از عربده بد خواب کند

من تنک حوصله دل بی غم و گل سست وفا
چون کسی تکیه به خونگرمی احباب کند

مس امید طلا کردم و دانم که جنون
ساغر تشنه لبی را گل شاداب کند

نشود رام زمین سایه شمشادش اسیر
خاک را بلکه خیال من بیتاب کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.