۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰۶

امشب که خیال رخ او شمع نظر بود
با دل نمک لعل لبش داغ جگر بود

در کلبه تاریک من از فیض محبت
شمعی که شب هجر تو می سوخت سحر بود

بستیم چو رخت سفر از کوی فراغت
چیزی که فراموش شد اول غم سر بود

شد ترک وطن خضر ره وادی وصلش
طوف حرم اول قدم شوق سفر بود

از دل بر او نامه به یک چشم زدن برد
با مرغ نظر جرأت پرواز دگر بود

در کاسه ز خشم دلم از سوز محبت
آب دم شمشیر و نمک شیر و شکر بود؟

هرگز غم پرواز ندانست اسیرت
چاک قفس مرغ دلش چاک جگر بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.