۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۴

چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود
یک نگاه آشنا تکلیف صد میخانه بود

لطف پنهان ناز پرورد تغافل بوده است
یاد ایامی که با من چشم او بیگانه بود

می زدم امروز لاف زهد پیش زاهدی
تار آه از پاره دل سبحه صد دانه بود

دوش از نظاره شمع رخش خوابم ربود
هر سر مژگان شوخش رمز صد افسانه بود

شد فزون آسایش ما از خرابیهای دل
صندل درد سر ما گرد این ویرانه بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.