۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۷

صبح است و فیض گریه مستانه می رود
خون هوا زکیسه پیمانه می رود

یاران هزار داد شکایت کجا برم
ز این کهنه آشنا که چو بیگانه می رود

گل گل شکفته نام خدا دور چشم بد
می آید از چمن به پریخانه می رود

خواب عدم خیال و فریب عدم محال
کی از دلم غم تو به افسانه می رود

در نشئه هلاک نگویی اسیر مرد
مخمور گشته است و به میخانه می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.