۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۲

بوالهوس لاف محبت زد و آزار کشید
کور دل صورت آیینه به دیوار کشید

شور دیوانگیم درس محبت آموخت
کارم از خدمت زنجیر به زنار کشید

قطره خون شد و در دیده حیرت جا کرد
هر گلابی که دلم زان گل رخسار کشید

خواب شیرین اجل هم نکند مخمورش
از لبت هر که می تلخ به گفتار کشید

دل چو در سینه تپد آفت راز است اسیر
لب خاموشی تو بدنامی گفتار کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.