۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۵

نکرده دست تهی اهل دیده را قلاش
به رنگ آیینه از نور می کنند معاش

نسب به ساغر جم می رساند آینه ام
ز ساده لوحی من راز عالمی شد فاش

چه گل ز باغ جراحت کسی تواند چید
حذر کنید از این رازهای سینه خراش

برات روزی ما را به ما نوشته قضا
ز پاکی نظر خویش می کنیم معاش

گهر به قطره اشک آشنایی ای دارد
عجب که بحر نگردد ز گریه ام قلاش

ز نقش پای توام چون نسیم غالیه چین
به خاک راه توام چون غبار ناصیه پاش؟

ملامتم مکن ای دل که دوست می دارم
ورع پرستی پنهان و باده نوشی فاش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.