۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸۹

خداوندا مکن کس را شهید خنجر نازش
مگردان جز دل من مرغ دیگر صید شهبازش

الهی طاقت بیداد رشکم نیست ننمایی
بجز اندیشه قتلم کسی را محرم رازش

دلم در دام صیاد است یارب آرزو دارم
که بندد دست در خون تپیدن بال پروازش

اگر گوید سخن نتوان شنیدن گفتگویش را
چو بوی غنچه بس در پرده شرم است آوازش

غزالی رام الفت بود فهمیدم ز استغنا
نگاهی فکر قتلم داشت فهمیدم ز اندازش

اسیر از من حدیث درد دل هر دم چه می پرسی
عسس گر نیستی هر بیدلی می داند و رازش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.