۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۸

لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام
به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام

ز دوست شکوه ندارم چه شد که عمر گذشت
وفای ما بقرار و جفای او بدوام

به جلوه آمدی و سوختم مبارک باد
مرا خزان حجاب و تو را بهار خرام

در بهشت به رویم گشاده پنداری
گهی که داده ندانسته ام جواب سلام

چنان تغافل صیاد کرده خاموشم
که ناله ام نشنیده است گوش حلقه دام

کناره جوست ز من مهر یار و خرسندم
که نیکنام گریزد ز صحبت بد نام

رهش به کلبه تاریک ما نمی افتد
طلوع صبح نبود است در قلمرو شام

اسیر سلسله دام عشق می داند
که دور از او به من خسته زندگی است حرام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.