۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۱

گر چه سودای تو یک عمر به سر داشته ام
بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشته ام

مژه واری قدم از دیده برون نگذاری
گر بدانی چقدر پاس نظر داشته ام

یافتم عمر ابد از نگه باز پسین
حسرت روی تو آیا چقدر داشته ام

من و پروانگی بزم وصالت فریاد!
که چراغانی از افشاندن پر داشته ام

دیده را بسته ام آیین پریخانه ببین
نقشی از خاک سر کوی تو برداشته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.