۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۸

اگر شادم از غم رهایی ندارم
سر و برگ آشفته رایی ندارم

دل آیینه خو بود دورش فکندم
ندارم سر خودنمایی ندارم

شکستی نمودم درست از شکستی
تمنایی از مومیایی ندارم

جنون گر نیم چون فلاطون نگشتم
خردگر نیم چون رسایی ندارم

همه دعوی دانش از سر فکندم
ترازوی جهل آزمایی ندارم

به نام آشنایند بیگانه ای چند
بگویم به کس آشنایی ندارم

اسیر از دلش مهربانی ندیدم
به این جذبه آهن ربایی ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.