۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۷

گل داغم از رنگ و بو می گریزم
چو نومیدی از آرزو می گریزم

گریزانش از خویش کی می توان دید
چو می بینمش پیش از او می گریزم

گلستان بی آبرو غرق خون باد
من از حسن اظهار جو می گریزم

به بیگانه ای کرده ام آشنایی
که از خود ز سودای او می گریزم

اسیرم دماغ شکایت ندارم
چو دل سرکند گفتگو می گریزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.