۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۸

منم که نشئه می از خمار نشناسم
منم که جوش خزان از بهار نشناسم

چنان فریفته شوقم به راه وعده او
که سر ز پا و دل از انتظار نشناسم

نهاده ام سر آسودگی به پای گلی
که غنچه را ز چراغ مزار نشناسم

ز شرم جلوه شوخ تو نوبهار گداخت
عجب مدار که گل را ز خار نشناسم

به عالمی ندهم مصرعی اسیر نیم
که قیمت سخن آبدار نشناسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.