۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۹

کاروان اشکم از اقلیم حیرت می رسم
برقتاز آهم از تاراج طاقت می رسم

آستان آرایی ای دارم ز یاد دوستان
پای تا سر سجده شکرم به خدمت می رسم

جذبه شوق وطن بی اختیارم می کشد
صید خونگرمم به پاس دام الفت می رسم

سنگ طفلان می کند پرواز استقبال من
روح مجنونم ز صحرای محبت می رسم

دور باد از کینه افلاک و چشم بد اسیر
بعد ایامی که از قحط فراغت می رسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.