۳۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۴

دیده را روشن سواد سطر بینایی مکن
عقل را دیوانه زنجیر دانایی مکن

پرتو فانوس دارد خلوت سوز درون
عشق را بدنام کردی خو به تنهایی مکن

شمع را تا سرنوشت صبح روشن شد گداخت
دیده ای داری به کار خویش بینایی مکن

کاروان اولین سهو کتاب غفلت است
عقل را بیهوده از تدبیر سودایی مکن

تخم نشتر در دل از افغان میفشان چون اسیر
چاره درد محبت جز شکیبایی مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.