هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق، رنج‌های روحی و احساس تنهایی سخن می‌گوید. او از خموشی، اضطراب، و گم‌گشتگی در عشق می‌نالد و اشاره می‌کند که حتی پس از مرگ نیز آرامشی ندارد. همچنین، از ناامیدی و بی‌پاسخ ماندن دردهایش می‌گوید و عشق را همراه با رنج و حیرت توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ، اضطراب، و ناامیدی ممکن است برای کودکان قابل هضم نباشد.

شمارهٔ ۸۱۶

ز بس در عشق شد صرف خموشی روزگار من
نفس در خاک می دزدد پس از مردن غبار من

به خاطر بگذرانم هرگه آن صیاد وحشی را
به دام اضطراب خویش می افتد شکار من

به دام آسمان گم کرده ام سر رشته خود را
سر از هر جا برآرم صد گره افتد به کار من

به دل از رشک غیرم نیست دیگر حیرتی باقی
که از باطن شکست آیینه را سنگ مزار من

ادب در عشق می گویند خضر راه امید است
نیامد دوره گردیهای من یک ره به کار من

غبارم بعد مردن با نسیمی هم نیامیزد
پریشان اختلاطی در محبت نیست کار من

هوای ابر و گلگشت چمن ارزانی مستان
ز فیض گریه چشم تر بود باغ و بهار من

چه خواهد گفت با این بیزبانیها اسیر آخر
گرفتم صد ره آن بیرحم شد تنها دچار من
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.