۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۷

بهار سوختن بخشیده سامانی به داغ من
که هر سو شعله ای گلدسته می بندد ز باغ من

عجب رسواییی سر در پی گمنامیم دارد
شود هر نقش پا آیینه راه سراغ من

صبا بیگانه بود از رنگ و بوی گلشن هستی
که همچون غنچه پر گشت از نسیم گل دماغ من

شب هجران چنان در کلبه ام دود ستم پیچد
که چشم گریه آلود است پنداری چراغ من

دلم در سینه ذوق مشرب دیوانگی دارد
نفس را می کشد در حلقه زنجیر داغ من

اسیر از تاب روی کیست امشب خانه ام روشن
که گردد صبح چون پروانه برگرد چراغ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.