۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۰

چو اخگر شعله پرورد است مغز استخوان من
چه منتها که دارد گرمی عشقت به جان من

در آتش گر نباشم سوختن بیکار می ماند
چراغ شعله روشن می شود از دودمان من

چه سازم با هجوم آرزو کز بیم خوی او
محبت هم نگردد قاصد راز نهان من

امید آشنایی از وفا بیگانه ای دارم
کز استغنا خیالش هم نگردد همزبان من

چرا قدر اسیر خود نداند چین ابرویش
که عمری کرده از تیغ تغافل امتحان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.