۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۱

بیا در آتشم افکن بگو ببین و برو
گره میفکن از افسوس بر جبین و برو

در آتشم به وصال تو نیستم راضی
بیا ز دور به حال دلم ببین و برو

ز راه کویی اگر چشم خونچکان جوشد
به پیش پای سراسیمگی ببین و برو

میان چشم و دلم بی تو دعوی خون است
در این بهار تماشا گلی بچین و برو

اسیر کشته شد اما وصیتی دارد
بخوان به خاکش یک عشر آفرین و برو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.