۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸ - و له ایضا

تا دل خسته به دست سر زلفت دادم
کمر بندگی ات بسته ام و آزادم

آخر ای ماه پری چهره به فریادم رس
کز هوایت ز فلک می گذرد فریادم

گر کسی از غم هجران تو شادی طلبد
منم آن کس که به غم خوردن رویت شادم

بیستون ستمت را بکشم چون فرهاد
زآنکه بی شکر شیرین تو چون فرهادم

با وجود قد رعنای تو همچون سوسن
گر همه روی زمین سرو شوم آزادم

پیش از آب و گل خود در ازل از لوح قضا
ابجد عشق تو آموخته از استادم

با وجود رخ چون آتش و آب خط تو
بر سر خاک دوان بی سر و پا چون بادم

طالعم از مه روی تو چو حیدر نبود
تا من از مادر فطرت به چه طالع زادم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.