۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱ - و له ایضا

من عاشق آن سنگدل تنگ دهانم
دل بسته آن پسته ی شیرین فلانم

خواهم که برش بر بر چون سیم بسایم
خواهم که لبش بر لب شیرین برسانم

آیا بود آن روز که در مجلس شادی
بنشینم و در صحبت خویشش بنشانم

گه بوسه دهم بر لب شیرین چو قندش
گه کام دل از پسته ی تنگش بستانم

گر کفر دو زلفش ببرد دنیی و دینم
ور غمزه ی شوخش بستاند دل و جانم

من ترک چنان ترک پری چهره نگویم
همچون سر و زر در قدمش جان بفشانم

فریاد که چون حیدر ازین داغ جگر سوز
از هفت فلک می گذرد آه و فغانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰ - فی البدیهه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.