هوش مصنوعی:
این متن به موضوع عشق الهی و رنجهای همراه با آن میپردازد. شاعر بیان میکند که راه عشق پر از بلاست و بدون تحمل رنجها، رسیدن به لقای معشوق ممکن نیست. او تأکید میکند که هرچه از جانب معشوق میآید، درست است و نباید آن را نادرست دید. همچنین، شاعر به فنا شدن در معشوق و رسیدن به بقای ابدی اشاره میکند و بیان میکند که درد عشق درمانپذیر نیست و تنها راه، تسلیم شدن در برابر آن است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا شدن در معشوق و تحمل رنجهای عشق ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۰۴
طریق عشق جانا بی بلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست
اگر صد تیر بر جان تو آید
چو تیر از شست او باشد خطا نیست
از آنجا هرچه آید راست آید
تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست
سر مویی نمیدانی ازین سر
تو را گر در سر مویی رضا نیست
بلاکش، تا لقای دوست بینی
که مرد بی بلا مرد لقا نیست
میان صد بلا خوش باش با او
خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست
کسی کو روز و شب خوش نیست با او
شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست
که باشی تو که او خون تو ریزد
وگر ریزد جز اینت خونبها نیست
دوای جان مجوی و تن فرو ده
که درد عشق را هرگز دوا نیست
درین دریای بی پایان کسی را
سر مویی امید آشنا نیست
تو از دریا جدایی و عجب این
که این دریا ز تو یکدم جدا نیست
تو او را حاصلی و او تورا گم
تو او را هستی اما او تورا نیست
خیال کژ مبر اینجا و بشناس
که هر کو در خدا گم شد خدا نیست
ولی روی بقا هرگز نبینی
که تا ز اول نگردی از فنا نیست
چو تو در وی فنا گردی به کلی
تو را دایم ورای این بقا نیست
ز حیرت چون دل عطار امروز
درین گرداب خون یک مبتلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست
اگر صد تیر بر جان تو آید
چو تیر از شست او باشد خطا نیست
از آنجا هرچه آید راست آید
تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست
سر مویی نمیدانی ازین سر
تو را گر در سر مویی رضا نیست
بلاکش، تا لقای دوست بینی
که مرد بی بلا مرد لقا نیست
میان صد بلا خوش باش با او
خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست
کسی کو روز و شب خوش نیست با او
شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست
که باشی تو که او خون تو ریزد
وگر ریزد جز اینت خونبها نیست
دوای جان مجوی و تن فرو ده
که درد عشق را هرگز دوا نیست
درین دریای بی پایان کسی را
سر مویی امید آشنا نیست
تو از دریا جدایی و عجب این
که این دریا ز تو یکدم جدا نیست
تو او را حاصلی و او تورا گم
تو او را هستی اما او تورا نیست
خیال کژ مبر اینجا و بشناس
که هر کو در خدا گم شد خدا نیست
ولی روی بقا هرگز نبینی
که تا ز اول نگردی از فنا نیست
چو تو در وی فنا گردی به کلی
تو را دایم ورای این بقا نیست
ز حیرت چون دل عطار امروز
درین گرداب خون یک مبتلا نیست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.