هوش مصنوعی:
این متن به موضوع آفرینش انسان و مقایسهی او با فرشتگان میپردازد. در بخشی از آن، داستان معراج پیامبر اسلام (ص) و محدودیتهای فرشتگان در حرکت به سوی حق تعالی بیان میشود. همچنین، به ویژگیهای روح انسان مانند خشم، شهوت، و جاهطلبی اشاره شده و تأکید میشود که روح باید راه درست را تشخیص دهد. در انتها، هشدارهایی دربارهی غرور و ادعاهای بیجا داده شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با مباحث دینی نیاز دارد. همچنین، برخی عبارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
بخش ۱۲۸ - سبب تعلق روح قدسی به بدن و مجاورت غضب و شهوت
در ملک چون قدرت رفتن ندید
حق تعالی آدمی را آفرید
آن گروه قدسیان پاکزاد
کز من ایشان را هزاران یاد باد
هریکی دارد به یک منزل مقر
کش از آن منزل نه یارای گذر
از ملایک شد حکایت این کلام
ان مامنا و له الا مقام
در شب معراج جبریل امین
حامل آیات رب العالمین
صفه ی ایوان حق را آشکار
گلشن کون و مکان را باز یار
ماند برجا چون برون شد زین عتاب
در نخستین منزل از ملک حجاب
گفت زین پس قدرت رفتار نیست
در پس این پرده ما را بار نیست
یکسر مویی اگر برتر پرم
صرصر غیرت فرو ریزد پرم
هان برو احمد تورا بدرود باد
کوکب نیروی تو مسعود باد
بال و پر بگشای و بالاتر خرام
ای تورا کروبیان یکسر غلام
کوهها اندر پس این پرده هاست
قله های قاف عز و کبریاست
چون تویی سیمرغ جان پرواز کن
همچو جان آنجا نشیمن ساز کن
چون تو سیمرغی برو تا کوه قاف
کی کبوتر را بود آنجا مصاف
کی کبوتر پر زند در کوهسار
منتهای سیر آن تا شاخسار
در ملایک شوق و غیرت چون ندید
قالب آدم ز عنصر آفرید
خشم و شهوت را در آن ترویج کرد
روح را پس با بدن تزویج کرد
تا ز شهوت میل و خواهش زایدش
هرچه بدهندش فزونتر بایدش
وز غضب آمد برو غیرت بدید
پرده ی هرجا ز غیرت بردرید
خشم و شهوت آلت کارند کار
روح ازین بر این دو مرکب شد سوار
خرم آن روحی که داند راه را
داند او میدان جولان گاه را
روح چون آمد سوار این دو رخش
نی به فرشش سر فرود آید نه عرش
گر دهندش ره به کرسی تا به فرش
می زند باز او ز غیرت سر به رخش
گر نه رخش او سر افکندی ز پی
می زدی تا عالم لاهوت هی
چون ندارد ره در آنجا لاجرم
از طلب آنجا فرو بسته است دم
باز گاهی واژگونه می جهد
از تجبر گرد دعوی می تند
یک دو ابله گرد خود جمع آورد
دعوی انی انالله می زند
ور نگوید در مقال از بیم خلق
حال او گوید به زیر کهنه دلق
تخته ای سازد که این عرش من است
خنجری سازد که این بطش من است
سجن پردازد که هین این دوزخ است
دشمنانم را همه دام فخ است
دور باش و های و هوی گیرودار
افکند کاین کبریا و آشکار
نزد او آرند فومی سر فرود
گاهی از بهر رکوع و گه سجود
ابلهی را بین خدا بازی کند
با خدای عرش انبازی کند
گو برو ای مبتلای صد زحیر
حد خود باش و بدرد خود بمیر
ای جوال گه به مبرز روی کن
آنچه بیرون آید از تو بوی کن
هم تو بر زیر بغل دستی بمال
نزد بینی بر ببین مجد و جلال
دست از این بازیچه بردار ای عمو
رو پی کاری که آید کار از او
زین جلال و احتشام ای مرد کار
سخت می مانی به آن ابریق دار
حق تعالی آدمی را آفرید
آن گروه قدسیان پاکزاد
کز من ایشان را هزاران یاد باد
هریکی دارد به یک منزل مقر
کش از آن منزل نه یارای گذر
از ملایک شد حکایت این کلام
ان مامنا و له الا مقام
در شب معراج جبریل امین
حامل آیات رب العالمین
صفه ی ایوان حق را آشکار
گلشن کون و مکان را باز یار
ماند برجا چون برون شد زین عتاب
در نخستین منزل از ملک حجاب
گفت زین پس قدرت رفتار نیست
در پس این پرده ما را بار نیست
یکسر مویی اگر برتر پرم
صرصر غیرت فرو ریزد پرم
هان برو احمد تورا بدرود باد
کوکب نیروی تو مسعود باد
بال و پر بگشای و بالاتر خرام
ای تورا کروبیان یکسر غلام
کوهها اندر پس این پرده هاست
قله های قاف عز و کبریاست
چون تویی سیمرغ جان پرواز کن
همچو جان آنجا نشیمن ساز کن
چون تو سیمرغی برو تا کوه قاف
کی کبوتر را بود آنجا مصاف
کی کبوتر پر زند در کوهسار
منتهای سیر آن تا شاخسار
در ملایک شوق و غیرت چون ندید
قالب آدم ز عنصر آفرید
خشم و شهوت را در آن ترویج کرد
روح را پس با بدن تزویج کرد
تا ز شهوت میل و خواهش زایدش
هرچه بدهندش فزونتر بایدش
وز غضب آمد برو غیرت بدید
پرده ی هرجا ز غیرت بردرید
خشم و شهوت آلت کارند کار
روح ازین بر این دو مرکب شد سوار
خرم آن روحی که داند راه را
داند او میدان جولان گاه را
روح چون آمد سوار این دو رخش
نی به فرشش سر فرود آید نه عرش
گر دهندش ره به کرسی تا به فرش
می زند باز او ز غیرت سر به رخش
گر نه رخش او سر افکندی ز پی
می زدی تا عالم لاهوت هی
چون ندارد ره در آنجا لاجرم
از طلب آنجا فرو بسته است دم
باز گاهی واژگونه می جهد
از تجبر گرد دعوی می تند
یک دو ابله گرد خود جمع آورد
دعوی انی انالله می زند
ور نگوید در مقال از بیم خلق
حال او گوید به زیر کهنه دلق
تخته ای سازد که این عرش من است
خنجری سازد که این بطش من است
سجن پردازد که هین این دوزخ است
دشمنانم را همه دام فخ است
دور باش و های و هوی گیرودار
افکند کاین کبریا و آشکار
نزد او آرند فومی سر فرود
گاهی از بهر رکوع و گه سجود
ابلهی را بین خدا بازی کند
با خدای عرش انبازی کند
گو برو ای مبتلای صد زحیر
حد خود باش و بدرد خود بمیر
ای جوال گه به مبرز روی کن
آنچه بیرون آید از تو بوی کن
هم تو بر زیر بغل دستی بمال
نزد بینی بر ببین مجد و جلال
دست از این بازیچه بردار ای عمو
رو پی کاری که آید کار از او
زین جلال و احتشام ای مرد کار
سخت می مانی به آن ابریق دار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۷ - خواهش بنده ی مقرب خلوت جلال و مشاهده ی انوار جمال
گوهر بعدی:بخش ۱۲۹ - امیر معزول که شغل ابریق داری مبرز پیش گرفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.