۱۸۵ بار خوانده شده

بخش ۱۳۹ - حکایت دهقان و کشت او

لیک می باید زمین از شوره پاک
هم نظر باید ز مهر تابناک

تخم اگر در شوره زاران کاشتی
بالله ار یک حبه زان برداشتی

ور بریزی تخم را در سایه ای
نی از آن سودی بری نه مایه ای

معجز احمد که مه را می شکافت
در دل بوجهل جاهل ره نیافت

جمله قرآن را به آواز بلند
خواند براو وزجا آن را نکند

جلوه اش افکند لیکن بی سخن
شور اندر جان اویس اندر قرن

جذبه اش سلمان بسوی خویش خواند
جانب یثرب ز اصطخرش دواند

از عنایت خواجه چون حق یار داشت
بشر بود و با بشارت کار داشت

آن دم استاد در وی در گرفت
افسر آزادی از سر برگرفت

شعله ای در پنبه زارش اوفتاد
خرمنش را دانه دانه برد باد

برقی آمد خانمانش را بسوخت
نوری آمد شمع او را برفروخت

یک نسیمی خواست از اتلال مجد
زان نسیمش جان برقص افتاد و وجد

گوشه ی چشمی به رویش باز شد
پر شکسته صعوه اش شهباز شد

نعره ای از دل کشید او بیدرنگ
زد گریبان چاک افسر زد به سنگ

از تن خود زینت و زیور فکند
بانگ زد آنگه به آواز بلند

کی گدایان جانب ما الصلا
خانه ی بشراست یغما الصلا

خانمان بشر را غارت کنید
بردم استاد من رحمت کنید

این سر من بی کلاه و تاج به
خانه ی من غارت و تاراج به

خانمان من همه بر باد باد
بندگانم جملگی آزاد باد

این شما این خانه این گنج گهر
هر که خواهد هرچه خواهد گو ببر

پس عیان اکنون مرا کاری فتاد
رفتم و ایزد شما را یار باد

این بگفت و لرز لرزان همچو بید
پابرهنه جانب حضرت دوید

قطره ای خود را سوی قلزم کشید
ذره ای تا مهر نورافشان رسید

سر برهنه پا برهنه جان نژند
خویش را در پای آن سرور فکند

سیل اشک از دیدگان بر رو گشاد
سر به پای آن شه دوران نهاد

کی چراغ دین و مصباح هدی
ای سفینه دین حق را ناخدا

ای دمت عیسی منم عظم رمیم
ای من آن قبطی تو مسای کلیم

این عظام مرده را دادی حیات
دادی از فرعون قبطی را نجات

توبه کردم توبه ای سلطان دین
توبه کردم ای امام مؤمنین

زد رهم دیو از فسوس دمدمه
توبه کردم زانچه می کردم همه

توبه از آزادی و از خواجگی
صد هزاران توبه ها از راجگی

بنده گشتم بنده ی فرمان پذیر
خواهیم قنبر بخوان خواهی بشیر

من ز بهر بندگی اولی ستم
بنده ی کاکای آن آقاستم

بنده هستم حلقه کن در گوش من
بر جبینم داغ و مهرم بر دهن

گفت با وی آن شه عالیجناب
خیز از جا ان لک حسن مآب

توبه مقبول است در درگاه حق
تا دم مرگست باز آن راه حق

چونکه مشغول گناهی و خطا
او بسوی خویش می خواند تورا

تو همی پس پس روی او از عقب
آیدت گوید الی این الهرب

می گریزی تو از او او از قفا
آید و گوید که بس کن این جفا

تو گریزی او چه مام مهربان
هم بغل بگشوده دنبالت روان

برده پستان عنایت را بکف
از قفایت می دود از هر طرف

بین ز بهرت شیر این پستان بجوش
باز گرد و شیر این پستان بنوش

باز گرد ای بنده ی ما باز گرد
بیش از این گرد جفا کاری مگرد

تا بکی جویی ز وصل ما فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق

گر طلاق وصل ما دادی بیا
باز گرد و کن رجوع ای بیوفا

هست رجعی این طلاق ای تندخو
زانکه بیزاری ز تو باشد نه او

صد طلاق از گفته ای نبود فراق
نیست اینجا سه طلاق و نه طلاق

می گریزی گر تو از ما کوبکو
ما تورا از هر طرف در جستجو

گر شکستی توبه صدبار از هزار
توبه ات را می خرم بازش بیار

گر تو تخم جنگ با ما کاشتی
نیست ما را با تو غیر از آشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۸ - حکایت بشر حافی و توبه او بر دست حضرت امام موسی کاظم ع
گوهر بعدی:بخش ۱۴۰ - مکالمه حضرت موسی ع با آن پیر گبر و ایمان آوردن گبر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.