۱۹۳ بار خوانده شده

بخش ۱۷۵ - تطبیق حکایت بر احوال آدمی

کرده آن مقتول و مغرور جهول
بار سنگین امانت را قبول

داده تن در زیر بار اختیار
غافل از انجام کار اختیار

هرچه آمد بر سر آن بوالفضول
در دو عالم جمله آمد زین قبول

اختیار آمد بلای جان ما
ای خوشا بی اختیاری ای خوشا

هرکه او را اختیاری بیشتر
سینه اش از خار زحمت ریشتر

مهتوران را اختیار افزونتر است
لاجرم دلشان ز محنت خونتر است

هیچ مسکین در جهان مهتر مباد
هیچ مردی یار یا شوهر مباد

چونکه شوهر بر زن خود مهتر است
از زنش هر لحظه صد دردسر است

گر ز درد سرگریزی سر مشو
وز مهانت گر جهی مهتر مشو

گر فتد از آسمان سنگی درشت
بشکند آن شاخ بالایی نخست

گر سنگ قومی بود بهتر بود
زانکه آنکس قوم را مهتر بود

درد هر قومی و رنجش بر سر است
حال و روز سگ ز مهتر بهتر است

در زمین گر ریشه کن گردد درخت
بر زمین افتد سر آن سخت سخت

هرچه از سر دورتر هموارتر
بر زمین آید برو در آن نگر

گر به سنگش بهر باروبر زنند
سنگ را بر شاخ بالاتر زنند

هرچه پایینتر بچینندش بدست
شاخه ی پایین ز زخم سنگ رست

لیک اگر دهقان درختی آب کرد
پای آن را ابتدا سیراب کرد

می کشد قصاب چون آن گوسفند
سر از آن برد نه دم ای هوشمند

باد صرصر چون وزیدن در گرفت
هر چنار و عرعر از بن برگرفت

نرم نرم از غرفه ی کربا گذشت
بر گل و سبزه نسیم آسا گذشت

جان بابا اندرین باغ دو در
شو حشیش و از چناری درگذر

تا شوی ایمن ز صرصرهای آن
هم ز فوج زاغ و از غوغای آن

دم شود دنبال و چشم و سر بدو
سر مشو آذوقه خنجر مشو

در میان مردمان معمور باش
تیزبین و دوربین و کورباش

با همه بنشین ولی گمنام شو
دردها میگیر و صاف آشام شو

یا همه باش از همه مستور باش
با همه نزدیک باش و دور باش

در میان انجمن خلوت گزین
روشناییها ز تاریکی بین

چیست تاریکی بدان ای ذوفنون
ناشناسایی بر این قوم دون

عیش آن دارد که باشد ناشناس
کو بود نانش جوین پشمین لباس

ای خوشا دوران آن بی اسم و نام
که نگوید هیچکس او را سلام

سینه خالی کن ز قید این و آن
نزد من بهتر ز ملک این جهان

عیش آن خوش باد کو با جفت خود
شب بخسبد فارغ از هر نیک و بد

در جهان گر از جهان وارسته است
در بخود از خلق عالم بسته است

هر که وارست از جهان در این جهان
یافت بیشک او حیات جاودان

این بود از موت آزادی پسر
هین بمیر و زندگانی را نگر

زین ممات ادریس بر افلاک شد
همنشین خور مسیح پاک شد

زین ممات آتش چمن شد بر خلیل
موسی عمران گذشت از رود نیل

احمد از این مرگ بر معراج شد
حیدر کرار و صاحب تاج شد

شد از این مردن شه دوران حسین
زنده ی کونین و نور عالمین

خاک راهش شد شفای هر مرض
قبه اش شد قبله گاه هر عرض

عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زنده اند از این ممات

هم از این مردن شهید آمد شهید
نی ز زخم تیغ و خنجر ای رشید

چون به میدان پا نهاد آن نیکمرد
تن به مردن داد و ترک خویش کرد

مرد پیش از مرگ ترک جان گرفت
تیغ و خنجر را گل و ریحان گرفت

شد از این مردن شهید آن نیکبخت
نی ز زخم تیغ و ضرب گرز سخت

زین سبب فرمود ما هم میتون
بل هم احیا عند ربهم یرزقون

چونکه مردند و گذشتند از حیات
خونشان شد پاکتر ز آب فرات

از شهادت می شود خون پلید
خوشتر و صافیتر از آب سفید

جان پاک او ندانم چون شود
از دو صد خورشید و مه افزون شود

هر که ترک جان کند در این جهان
عالم جان را همی بیند عیان

پرده های چشم برچیده شود
ای بسا نادیدنی دیده شود

بشنود گوشش خبرهای شگرف
جرعه ها نوشد از آن دریای ژرف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۷۴ - تتمه ی قصه خواجه سهم الدین لر
گوهر بعدی:بخش ۱۷۶ - سوزانیدن زنان هندوان خود را با شوهران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.