۱۸۴ بار خوانده شده

بخش ۱۹۲ - در خواب دیدن شخصی عابدی را که مرده بود و استفسار احوال آن نشأة

آن یکی از نیکبختان سعید
عابدی را بعد مردن خواب دید

گفت حق با تو چه کرد ای نیکبخت
گفت بستم چون ازین ویرانه رخت

خواستند از من در آن عالم عمل
هین چه آوردی بیاور بی مهل

عرض کردم من نماز و روزه را
وردهای هر شب و هر روزه را

وعظ و تدریس و جماعاتم همه
فکر و ذکر و علم و طاعاتم همه

صد خلل گفتند هریک را فزون
مانده من حیران و دلگیر و زبون

دست خالی گردن کج ناامید
مانده آنجا لرز لرزان همچو بید

موقفی کان زهره ی شیران درد
دست و پا گم کرده ای را چون بود

صد چو جبریل و چو میکائیل گرد
گشته آنجا هریکی گنجشک خورد

انبیا در اضطراب و ارتعاش
اولیا در ناله های جانخراش

چون بود حال دل درمانده ای
آیت نومیدی خود خوانده ای

گفت گشتم چونکه نومید از عمل
این خطاب آمد ز حق عزوجل

کز تواندر نزد ما یک چیز هست
کان تورا این لحظه دست آویز هست

یاد باشد هیچ ای آزاده مرد
می شدی در کوچه بغداد فرد

بود هنگام زمستان عنود
دم درون سینه ها یخ کرده بود

اشک می بارید از چشم سحاب
بد زمین از بحر باران آشتاب

خانه ها را جملگی در بسته بود
بلکه مرغان را همه پر بسته بود

یک هریره دیدی اندر برزنی
نی پناهی بودش و نی مأمنی

از فلک می ریخت باران و تگرگ
ریخته زان گربه بچه بار و برگ

هرجهت می جست و سوراخی نبود
می دوید از هر طرف ناخی نبود

گه خزیدی در بن دیوار و گاه
آستان خانه ای کردی پناه

نی بن درگاه و نی بنگاه در
سود دادش از تگرگ و از مطر

دل تورا بر آن هریره سخت سوخت
شمعی از رأفت به جانت بر فروخت

پس به مهرش برگرفتی از گنا
دادیش در پوستین خویش جا

من پسندیدم همان رحمت ز تو
آفرینها بر تو و رحمت به تو

رو که بخشیدم تورا ای دلخراش
من به آن گربه برو آزاد باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۹۱ - تتمه حکایت پسر مهتر تاجر
گوهر بعدی:بخش ۱۹۳ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.