۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

بهار آمد کنون جانا قفس را خیز و در بگشا
چو بگشادی ترحم کن مرا هم بال و پر بگشا

خبر دارد ز حال می کشان چون محتسب ساقی
در میخانه را بر روی ایشان بی خبر بگشا

کمر در خدمتت بستند یاران روز و شب عمری
تو هم یک شب برای خاطر یاران کمر بگشا

جمال یار هر سو جلوه گر بی پرده ای همدم
دمی از خواب غفلت خیز و از هر سو نظر بگشا

ز یاران مجاز آمد صفایی دل به تنگ اکنون
در دل را بیا بر روی یاران دگر بگشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.