۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

ای بر کفت تیغ جفا از قتل ما پروا مکن
بگذشته ایم از خون خویش اندیشه از فردا مکن

آسوده در مهد لحد خوابیده اند این مردگان
بگذارشان در خواب خوش آن لعل را گویا مکن

نه جان نه سر، نه دین، نه دل ماند از برای عاشقان
رحمی کن و یک بوسه را دیگر بها بالا مکن

افسرده دلهای فغان جز از دل من برمخیز
فرسوده ی غم سینه ها جز سینه ی من جا مکن

ریزند اگر در دامنت نقد دو کون و در عوض
خواهند کالای غمش زینهار کاین سودا مکن

ای چشم تر مردم مرا خوانند امام کشوری
از عشق من کس را خبر نبود مرا رسوا مکن

مال یتیم و رشوه را بخشیدم ای قاضی به تو
من ماندم و یک جرعه می با من در آن غوغا مکن

دریای عشق است و جفا در آن «صفایی» ناخدا
کشتی بران، اندیشه ای از موج این دریا مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.