هوش مصنوعی: جوانی عاشق پس از ده سال تلاش به وصال معشوق می‌رسد. در خلوت، هنگامیکه می‌خواهد دست به سوی معشوق دراز کند، معشوق از ترس می‌لرزد. عاشق می‌پرسد از چه می‌ترسی و اطمینان می‌دهد که کسی نیست. معشوق پاسخ می‌دهد که گرچه مخلوقی حاضر نیست، اما خالق همواره ناظر است. این سخن عاشق را به تفکر وامی‌دارد و او از هوای نفس خود می‌سوزد و به این درک می‌رسد که هرکس با دوست (خدا) باشد، دوست نیز با اوست.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که درک آن برای کودکان دشوار است. نوجوانان و بزرگسالان می‌توانند از مفاهیم عمیق آن بهره‌مند شوند.

بخش ۸۴ - حکایت

شنیدستم که یک باری جوانی
دل خود داده بد با دلستانی

دلش چون گیسویش همواره در تاب
نه روز آرام بودش نی به شب خواب

بسی کوشید تا من بعد ده سال
به وصلش رهنمونی کرد اقبال

چو خلوت کرد و با محبوب بنشست
طمع می خواست تا سویش کشد دست

که ناگه آن پری در لرزه افتاد
دل عاشق شد از این غصه ناشاد

بدو گفت از که می ترسی غمی نیست
که اینجا هیچ کس نامحرمی نیست

جوابش داد آن معشوق عاقل
که ای عاشق مرو پر از پی دل

که مخلوق ار چه اینجا نیست ظاهر
ندارم شک که خالق هست حاضر

چو گفت این عاشق از غیرت برافروخت
و زان آتش هوای خویشتن سوخت

که تا دانی که هر کو هست با دوست
نباشد شک که لاشک دوست با اوست

میفت از ره مخور بازی به شاباش
به هر حالی که هستی با خدا باش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۳ - پند اول
گوهر بعدی:بخش ۸۵ - پند دوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.