هوش مصنوعی: این شعر از فرخی یزدی، درد و رنج مردم تحت ستم و بی‌عدالتی را بیان می‌کند. شاعر از نبود شنونده‌ای برای فریاد مردم، ظلم حاکمان، و شرایط سخت زندگی می‌گوید. همچنین، به اهمیت آزادی و نقش آن در آبادی کشور اشاره می‌کند. در نهایت، شاعر هنر و توانایی خود در سرودن شعر را به عنوان ابزاری برای بیان این دردها معرفی می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین اجتماعی و سیاسی عمیق است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و آگاهی از شرایط اجتماعی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ظلم و بی‌عدالتی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۴۱

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت
هیچ کس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر
ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت
مرغ بیدل خبر از حیله ی صیاد نداشت

عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش
ورنه این مایه هنر تیشه ی فرهاد نداشت

جز به آزادی ملت نبود آبادی
آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت

فقر و بدبختی و بیچارگی و خون جگر
چه غمی بود که این خاطر ناشاد نداشت

هر بنایی ننهادند بر افکار عموم
بود اگر ز آهن، او پایه و بنیاد نداشت

کی توانست بدین پایه دهد داد سخن
فرخی گر به غزل طبع خداداد نداشت
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.