۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

شب غم روز من و ماه محن سال منست
روزگاریست که از دست تو این حال منست

بسکه دلتنگ از این زندگی تلخ شدم
مردن اکنون به خدا غایت آمال منست

دوست با هر که شدم دشمن جانم گردید
چکنم اینهمه از شومی اقبال منست

در میان همه مرغان چمن فصل بهار
آنکه بشکسته شد از سنگ ستم، بال منست

به گناهی که چو خورشید گرفتم پیشی
چشم هر اختر سوزنده بدنبال منست

فرخی چون تو و من کس به سخندانی نیست
شعر شیرین ز تو و ملک سخن مال منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.