۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد
که برخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد

می رود غافل و خلقش ز پی و من بشگفت
کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد

پای خم دست پی گردش ساغر بگشای
تا بدانی چه بسر گردش گردون دارد

شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت
بلکه خسرو هم از آن پهلوی گلگون دارد

سرو خاک ره آن رند که با دست تهی
سطوت قارنی و ثروت قارون دارد

چشم فتان تو نازم که به هر گوشه هزار
چون من گوشه نشین واله و مفتون دارد

خواری و زاری و آوارگی و دربدری
اینهمه فرخی از اختر وارون دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.