۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

باز طوفان بلا لجه ی خون می خواهد
آنچه زین پیش نمی خواست، کنون می خواهد

آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را
بر سر دار مجازات نگون می خواهد

عاقل کام طلب ره رو ی آزادی نیست
راه گم کرده ی صحرای جنون می خواهد

نوش داروی مجازات که درمان دل است
مفتی و محتسب و عالی و دون می خواهد

دست هر بی سروپایی نرسد بر خط عشق
مرد از دایره ی عقل برون می خواهد

خاک این خطه اگر موج زند همچو سراب
تشنه کامیست که از جامعه خون می خواهد

فرخی گر همه ناچیز ز بی چیزی شد
فقر را باز ز هر چیز فزون می خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.