۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

زان طره به پای دل، تا سلسله ها دارم
از دست سر زلفت، هر شب گله ها دارم

کار تو دل آزاری، شغل من و دل زاری
تو غلغله ها داری، من مشغله ها دارم

در این ره بی پایان، وامانده و سرگردان
از بسکه به پای جان، من آبله ها دارم

تا در ره آزادی، شد عشق مرا هادی
گمگشته در آن وادی بس قافله ها دارم

با آنکه ترا در دل، پیوسته بود منزل
با وصل تو الحاصل من فاصله ها دارم

آسوده نشد لختی، دل از غم جان سختی
با این همه بدبختی، من حوصله ها دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.