۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا
بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را

با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش
خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را

چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش
بیرون چرا نهد کس از حد خویش پارا؟

از نو چه خواهد آرد کس را به دام عشقش
با عاشقان دیرین کمتر کند جفا را

با جور آن جفاجو چندان نکرده ام خو
کآرم به خاطر از او اندیشه ی وفا را

دردم بلای هجران درمان وصال جانان
دردا که نیست درمان این درد بی دوارا

گفتم که: گویم امشب تنها به او غم دل
بی مدعی نیاید چون یافت مدعا را

از رخ به خلق بنمود آثار صنع معبود
وز خویش کرد خوشنود هم خلق و هم خدا را

اکنون (سحاب) کآنجاره یافتند اغیار
شادم از این که ره نیست در کوی دوست ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.