۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها
چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها

به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی
که بود دشمن جان من آسمان تنها

اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی
همین تو جان جهان مانی و جهان تنها

صداقت دگرش هست جز دمیدن خط
گل مرا نبود موسم خزان تنها

زخاک کوی تو هم یافتم چو یافت (سحاب)
همین نیافت خضر عمر جاودان تنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.